۱۳۸۹ مرداد ۲۳, شنبه

اونقدر سخته که هر وقت شایان کوچولو میاد سروقتم، که بپرسه خداکیه؟ و یا فلان کارش خوبه یا بد؟ خدا خوشش اومده یا نه؟

با تمام وجود از برهوت عقلی که خودم توش گیرکردم دورش می کنم.

از خدا می گم، تمام خوبی هایی که ازش می دونم یاشنیدم.... ملغمه ای از خدای مهربان مسیحیان و بوداییان و عرفا و ...از بهشت می گویم بدون هیچ اشاره ای به جهنمی که تمام بچگی کابوسمان بود، از رحمان بودن خدای مسلمان ها می گویم، بدون هیچ اشاره ای به جبار و منتقم بودنش...

خلاصه همه کار می کنم تا خدا را داشته باشد و دوست داشته باشد، وقتی بچه تر بود خدایش مجسم تر بود... اما مهد که رفت مربی الدنگ مهد بهش گفت «خدا نور است!» و اون هنوز مردد مانده که یعنی چی خدایی که این همه سوپرمن است نور است!؟

نداشتن خدا و امید نداشتنش خیلی سخته، معتقد بودن به هیچ، سخته، گم شدن در شوره زار فلسفه و برهوت عقل کار هر کسی نیست چنان که کار من هم نبود...البته نشانه هایی هم برایش می گذارم که اگر روزی یک طور دیگه فهمید تف و لعنتم نکند...

دیروز دوباره با یک ماشین باری سوال آمده بود به مناسبت ماه رمضان و تبلیغات اطرافش...

- میم! میگم راس میگن روزه بگیریم خدا خوشحال می شه؟

- آره عزیزم

- اما میم، فک کنم خدا مُرده ها!!!!!!




۱۳۸۹ مرداد ۲۱, پنجشنبه

ندانم کاری همه ما!


- منی که اینجا نشسته ام، روز به روز که از اعتصاب غذا می گذشت، می گفتم تو رو خدا بشکنیدش و آقایان سران فتنه ناامیدمان کردند و آنها هم همین رو گفتندکه...

لعنتی! این همه سختی کشیدند که از زندان دربیاییند ما جایشان را محکمترکردیم

لعنت به بی فکری

لعنت به ندانم کاری

لعنت به احساس...

نوشته فاطمه شمس در این باره در ادامه مطلب

- مسترپرزیدنتشان گفت «ممه رو لولو برد!» نویسنده محبوبش فرهاد جعفری هم آمد ماله بکشد، گفت« این زبان مردم کوچه و خیابان است و رییس جمهورشان به زبان خودشان حرف زده!!!»یعنی اینکه حکومت حاکم برمردم لیاقتشان است.

جنگ بین اسفندیار خان و بقیه راستی ها که به خودشان ربط دارد، اما حیف این حرفهای خوبی که از دهن آدم به این بدی در می آد، اگر ایران نبود اسلام در ناسیونالیسم عرب می پوسید یا یه چیزی توی همین مایه ها، فک کن!...آنجا دل آدم می سوزد که مفسرخبری هم می آید و می گوید «رقابت بر سر غنایم زمین خوردن و حذف اصلاح طلبان است»...کی میگه بی بی سی آخوندی نیست؟توی ریزترین جملاتش همه چیز را تمام کرده فرض کرده و می گوید همه چی آرومه، من چقد خوشبختم!

اما فعلا و علی الحساب اگر اون لکه های سبز روزهای مبارزه مان که هنوز بر روی بعضی تابلوهای راهنمایی رانندگی شهر به جا مانده را شهرداری پاک کنه ...آنکه یک تنه و یک نفس داره جنبش را به پیش می بره خود محموده!!

اگه گند نزنه و به جای حرف زدن راه نره و خیلی کارای دیگه...دیگه چیزی باقی نمی مونه که بهش اعتراض بشه، اون هم به اسم جنبش سبز با صدای بلند!

بماند که یکی از روزنامه نگارانی که بعد از انتخابات فرار را بر قرار ترجیح داده بود، فک کنم رویا ملک، چنان جوگیر دموکراسی اون طرف شده که وقتی باهاش مصاحبه کردند که این حرفها چیه محمود می زنه گفت «البته من نمی تونم در مورد آقای ا.ن که رییس جمهور یک کشوره ....»

چی؟رییس جمهور یک کشور؟این همه خودمون را کشتیم بگوییم این آقا رییس جمهورما نیست اون وقت روزنامه نگار ایرانی تحت جو...لا اله الا الله...

اصلا هرکی میره رو جو یک طوری می گیره ...مثلا روشنفکرانمون رو اینطوری!

شعر نوشت:

شما ای قله‌های سرکش خاموش
که پیشانی به تندرهای سهم‌انگیز می‌سایید
که بر ایوان شب دارید چشم‌انداز رویایی
که سیمین پایه‌های روز زرین را به روی شانه می‌کوبید
که ابر ‌آتشین را در پناه خویش می‌گیرید
غرور و سربلندی هم شما را باد
امیدم را برافرازید
چو پرچم‌ها که از باد سحرگاهان به سر دارید

غرورم را نگه دارید...

سیاوش کسرایی


سه روز از شکسته شدن اعتصاب غذای ه فده زندانی سیاسی اوین می‌گذرد। غیر از یک پیام کوتاه که ظاهرن از سوی اعتصاب‌کنندگان صادر شده بود و حول و حوش ساعت دو و سه بعد صبح سه شب پیش به طور ناگهانی روی سایت کلمه قرار گرفت، تا امروز خبری از وضع آن ها در دست نیست غیر از اینکه هنوز در سلول انفرادی‌اند و این یعنی فاجعه!‌



چند سوال و البته نگرانی‌ای که درباره کل ماجرای اعتصاب هفده روزه‌ی این هفده‌تن به ذهنم می‌رسد را این‌جا می‌نویسم، بیشتر با این هدف که هر کس چیزی به ذهنش می‌رسد بگوید، شاید به این بهانه ابعاد خاموش این جریان هم روشن شود. به نظرم وقت آن رسیده که رفتار خودمان، رهبرانمان و آن هفده تن مبارز را بازبینی کنیم و از این ماجرا درس بگیریم.

حدود بیست روز پیش هفده زندانی سیاسی اوین به خاطر اعتراض به وضعیتشان و قطع تماس‌ها با خانواده‌هایشان و اعتراض به وضعیت بابک بردبار به سلول انفرادی منتنقل شدند و بعد از آن دست به اعتصاب زدند. این لااقل ماجراییست که از کانال‌های مختلف به گوش بیرونی‌ها درباره‌ی این ماجرا رسیده است. هفده روز تمام این هفده زندانی در اعتصاب غذا بودند، سه تن از آن‌ها یک هفته‌اش را در اعتصاب خشک بودند و در کل مدت این هفده روز کوچکترین تماسی با خانواده‌هایشان نداشتند، حال سوال اینجاست که:

۱- چه اتفاقی می‌افتد که زندانیانی که هفده روز تمام از کلیه ابزار ارتباط با دنیای بیرون و خانواده‌هایشان محروم بودند، ناگهان این امکان را پیدا می‌کنند که در هم‌فکری با یکدیگر پیامی آن هم خطاب به "مردم آزاده‌ی ایران" منتشر کنند؟ ( توجه داشته باشید که انتشار این پیام مهم باید قاعدتن با همفکری این هفده زندانی صورت گرفته باشد. چیزی که حداقل بعد از هفده روز اعتصاب و انتقال عده ای از آن ها به بهداری و بیهوش بودن یکی از ان ها و مخالف بودن کیوان صمیمی با شکسته شدن اعتصاب غیرممکن به نظر می رسد. )

۲- این هفده زندانی چطور و تحت چه شرایطی بعد از هفده روز با هم دیدار کرده‌اند (به فرض که کرده باشند اصلن) و اصولن در چه شرایطی بعد از هفده روز پذیرفتن هزینه های سنگین و سخت اعتصاب حاضر شدند بیانیه بدهند و اعتصابشان را بشکنند؟ آیا رفتار "ما" در رسیدن انها به این تصمیم موثر بود؟

۳- بعدازظهر همان روزی که این بیانیه منتشر شد، خبر بیهوشی مجید توکلی و انتقال او به بهداری اوین منتشر شد و به فاصله چند ساعت این پیام روی سایت کلمه قرار گرفت و در همان چند ثانیه اول صدها لایک خورد و هزاران بار توسط سایت‌ها و کاربران اینترنتی بازنشر شد و هیچ کس از خودش نپرسید چه شد که ناگهان زندانیانی که بارها اعلام کرده بودند تا محقق نشدن خواسته‌هایشان دست از اعتصاب نخواهند کشید یک‌هو بیانیه صادر می‌کنند؟ آن هم در حالی که خانواده‌های هیچ از این عزیزان (تا جایی که من تماس گرفتم و اطلاع دارم) از شکسته شدن این اعتصاب خبردار نبودند و از انتشار این بیانیه جا خورده بودند؟

۴- ما نمی‌دانیم در جهنم اوین چه خبر بوده که این هفده عزیز که عده‌ای از آن‌ها به گفته خانواده‌هایشان هیچ وقت اعتصاب را گزینه مناسب اعتراض نمی‌دانستند دست به اعتصاب هفده روزه می‌زنند، توجه داشته باشید که برخی از این افراد دغدغه‌های مذهبی هم داشته اند و بنا بر اعتقاداتشان اعتصاب غذا چون ضربه زدن به بدن است در نظرشان احتمالن حرام هم هست، اما با همه‌ی این اوصاف این کار را می‌کنند تا پیامی را به ما بیرونی‌ها منتقل کنند. آن هم اینکه: مردم‌! این جا دیگر جایی نیست که به این راحتی‌ها بشود روز را شب کرد و روزگار گذراند، اینجا ظلم دیگر قابل اندازه گیری نیست و در یک کلام وضع ما آنقدر فلاکت بار است که بعد از این همه وقت حاضریم از جانمان مایه بگذاریم تا از این وضع نجات پیدا کنیم. چه می‌شود که بعد از هفده روز بدون اینکه حتی تا این لحظه که این ها را مینویسم به بند عمومی منتقل شده باشند ناگهان بیانیه‌ای شبانه به نقل از آن‌ها منتشر می‌شود؟ آیا آنها خودشان خطر دادن تلفات را احساس نکرده بودند و این کار را شروع کردند و در نیمه کار وضع را متفاوت از انتظارشان ارزیابی کردند؟ آیا فشار بر آن‌ها آنقدر زیاد بود که نتوانستند تحمل کنند؟ خلاصه چه شد که بدون گرفتن نتیجه ای از این حرکت پرهزینه اعتصابشان را شکستند؟

۵- میرحسین موسوی و مهدی کروبی و برخی مراجع و زندانیان و فعالان سیاسی، موجی راه انداختند و بیانیه‌های پی در پی دادند که بیایید و اعتصابتان را بشکنید. خیلی‌ها هم در تحسین و تمجید این کار رهبران جنبش نوشتند که این کار آگاهانه بوده و هزینه های احتمالی این اعتصاب را کم کرده است. کسی نپرسید میرحسین و شیخ به چه برآوردی از اوضاع رسیده بودند که این بیانیه را دادند؟ به اندازه کافی حمایت گسترده مردم را نداشتند؟ یا همان بحث فشارهای سنگین یا؟... اما حالا که سه روز گذشته بیایید یک بار دیگر این سوال را بپرسیم، آیا واقعن رفتار رهبران جنبش تحت هر شرابطی در این باره تحسین برانگیز بود؟ جواب من: نه! چرا؟ چون وقتی در یک مبارزه سیاسی عده‌ای زندانی جانشان را در جهنم زندان کف دستشان گذاشته‌اند و فریادشان را بلند کرده اند اولن: خودشان از عواقب وحشتناک کاری که دارند می‌کنند مطلعند و نیازی ندارند که کسی از این بیرون این مساله را بهشان یادآوری کنند که این کارتان به بدنتان ضربه می‌زند یا حرام است یا چه. خودشان عقلشان به همه این ها می رسیده و این کار را کرده اند. فرض آن ها این بود که با آن چیزی که از رهبران دیده اند آن ها هم از این حرکت حمایت می کنند و همه تلاشششان را برای تحقق خواسته های این زندانی ها به کار می گیرند، و به جای اینکه بیانیه بدهند که آقا بشکنید، بیانیه بدهند که ما هم به شما می پیوندیم، بیانیه بدهند و خطاب به رهبر جمهوری اسلامی از سلامتی آنان ابراز خطر کنند، بیانیه بدهند و به مردم بگویند آی مردم! صدای برادرانتان را بشنوید.

بگذارید خیلی بی تعارف بگویم که به عنوان یکی از کوچکترین اعضای این جنبش که اتفاقن کم هم له نشده زیر چرخ‌دنده‌های این فشارها و همچنان هم در حال لوردگی به سر می‌برد، از میرحسین انتظار داشتم به جای اینکه بیانیه بدهد و بگوید بشکنید که بی‌پرده اش یعنی اینکه من مخالفم با این کارتان و پشتتان نخواهم بود، باید بیانیه می‌داد و می‌گفت من هم اعتصاب می‌کنم، مردم شما هم اعتصاب کنید. باید موج اعتراض را در جامعه گسترش می داد، نه اینکه تنها حربه زندانی را هم از دستش بگیرد و در برابر زندانبان رسمن خلع سلاحش کند.

رفتار به ظاهر عقلانی و آگاهانه رهبران جنبش سبز به زعم من اتفاقن به این نوع از مبارزه سیاسی (اعتصاب) ضربه مهلکی زد و آن را عقیم کرد.

بعد از چند روز با پیام های متعدد که همه به پیروی از میرحسین داده شدند زندانی ها هم به این نتیجه رسیدند که پشت این حرکتشان کسی نیست، و دارند هزینه الکی می دهند و قاعدتن وقتی موج این پیام های شکستن روانه زندان شد، فشار زندانبان ها برای شکاندن اعتصاب آن ها هم افزایش یافته و نهایتن بی خیال شدند.
نتیجه اینکه شکسته شدن این اعتصاب بدون اینکه نتیجه ای در بر داشته باشد جز هزینه سنگین بر سلامتی این هفده تن، یک نوع موثر از مبارزه سیاسی ( اعتصاب غذا) را حداقل برای مدت‌ها بی اثر و بی فایده کرد. تا مدت‌ها دیگر حتی اگر زندانی ای اعتصاب هم بکند جز هزینه سنگینی که بر سلامتی اش دارد این را می داند که کسی این بیرون از رهبرش گرفته تا مردم عادی اش پشتش نخواهند ایستاد و با ضمن تحسین شجاعت او به او خواهند بشکن آقاجان!‌

در نظر داشته باشید که تا به امروز اعتصاب یکی از حربه های موثر زندانی برای نجات از مهلکه زندان بود. اما تا مدت ها این حربه با این بیانیه هایی که داده شد عملن از دست زندانی گرفته شد.

۷- چرا اعتصابیون در تمام طول مدت اعتصاب حق تماس با خانواده‌هایشان نداشتند؟ چون زندانبانها می‌دانستند خانواده‌ها پشت عزیزانشان ایستاده اند و با آن‌ها اعتصاب کرده اند، یک دلیل دیگر برای اینکه بفهمیم موضع رهبران جنبش در برابر این اعتصاب دقیقن همان موضع زندانبان‌ها بود همین است که خانواده ها که در حمایت از عزیزانشان اعتصاب کرده بودند حق تماس با آنان نداشتند اما با استناد به بیانیه ای که همین اعتصابیون نوشته اند همه پیام های شکستن اعتصاب که در طول این مدت نوشته شد را به دستشان رسانده اند!‌ من و شما هم بودیم همین فکر را می کردیم که همه بگویند بشکن و حتی یک نفر هم از این ماجرا حمایت نمی کند.

۸- اینجور به نظرم می‌رسد که این پیامی که به نقل از اعتصابیون منتشر شد بیشتر با هدف جمع کردن ماجرا و با دستپاچگی و تحت فشارهای عدیده و سنگین منتشر شده است. من یکی هم در اینکه این بیانیه را خود اعتصابیون نوشته باشند شک دارم، هم در این که آن‌ها ته دل راضی به چنین کاری بوده باشند و از سر ناچاری تن به این کار داده اند. هنوز هم دارند در همان انفرادی با آن همه درد و ضعف ناشی از اعتصاب دست و پنجه نرم می کنند و همه هم دو روز دیگر یادشان می رود که اصولن چنین اعتصابی در کار بوده. دردناک است آقا!‌دردناک . می فهمید؟

در کل هم این‌که بد نیست مواظب باشیم نسبت به مواضع هیچ کس جوگیر نشویم و به به و چه چه کنیم که آقا دیدی چه حرکت هوشیارانه ای بود! کدام هوشیاری خواهر من؟ این را می‌گویم چون اصولن ملت جوگیری هستیم

۱۳۸۹ مرداد ۱۷, یکشنبه

رسا بی تکثر

بلاخره تلویزیونش را زدند، تلویزیون جنبش سبز، و همه ترس ما از این است که با توجه به اصولی که بیان کرده اند بشوند تلویزیون ضرغامی اما از اون ور افتاده!

آخه اگه جنبش متکثر وسبزه، اگه پیاده نظامشان ماییم

پس این چیه؟

"التزام به اسلام رحمانی و آرمانهای انقلاب اسلامی”

کدوم اسلامی که ما میشناسیم با رحمانیت سازگاره و کدوم انقلاب اسلامی؟این که میشه بی راهه 30 سال رفته که...

اصلا دینی که نمود ایمانش درونی نیست و تو باید با ظاهرت ثابتش کنی چه ربطی به تکثر و آزادی داره؟

یک ساله نشستیم آروم که بگیم ما انقلابی نیستیم پس انقلاب اسلامیش این وسط چیه؟

ای بابا...

پی نوشت:البته بهتره ندیده قضاوت نکنیم وحد نزنیم اون هم از نوع اعدامش!


۱۳۸۹ مرداد ۱۶, شنبه

بعضی وقت ها اتفاقی میفته که آدم حساس میشه

دیگه کنترل حسش دست خودش نیست، میشه یه بچه یک ساله

از هرچیزی دلش می گیره و میخواد گریه کنه

مثل الان من

ازاینکه جنگل های روسیه دراه میسوزه دلم می سوزه

احساس میکنم زمین مادرمیان سالیه که دراز کشیده و ما به ریه هاش آتیش زدیم

مثل دیروز تا الان، از وقتی که شنیدم سبزتریم مرد قبیلمون دیگه نمی تونه برگرده ایران

همون که نمی تونست بره و نفسش به نفس ایران بسته بود

تازه همسایه هم شده بودیم ...

می ترسم دق کنه، دلداری پدر هم بی فایده س وقتی میگه «نه باباغصه نخور! اون انقدر با تقواست که هرجا بره دوام میاره ...از اول بچگیش شرایط بدتر از اینم داشته ...»

و من غصه م میگیره به خاطر خودش،به خاطر همسرش، به خاطر دخترش

همش دلم میگیره

همش تنم اسیره

خنجرشدم خوب نشد

بل بل زدم جور نشد ...

پی نوشت: تازگی گاهی می نشینم پای تلویزیون سریال فاصله ها می بینم...دلم برای صداهای قشنگ بازیگرای ایرانی تنگ شده بود...صداهاشون فوق العاده ست...و اینکه فارسی حرف می زنند.

۱۳۸۹ مرداد ۱۲, سه‌شنبه

نخبگانی که دور خوردند!

عجب قصه ای شده قصه دانشمندها و استادهایی که آمدند ایران ...چندتا یشان آشناهای ما هستند، مخصوصا آقا و خانم سین ... رییس یک دانشگاه بزرگ توی امریکا و استاد معتبرجاهای دیگرو...دعوتنامه که گرفتند خوشحال که قرار است بیایند کمک! که می خواهیم ایران را بسازیم !

آنها هم آمده اند و حالا چندروز که گذشته فهمیده اند که مورد سوء استفاده قرار گرفته اند...نه همایش علمی ای! نه سمیناری! نه گوش شنوایی!....بیچاره خانم دکتری که از آلمان آمده و مرتب اعتراض میکند که چرا پس به من وقت نمی دهند!؟ کلی راهکار برای فلان قسمت اقتصاد آورده ام یا روانشناسی که داشت سخنرانی میکرد و طرح مشاوره ایننترنتی اش را می گفت که چون فهمیده مردم بعد از انتخابات در ایران افسرده شده اند تصمیم گرفته که ...که هیچی! صدای صوت و پارازیت بلندگو سخنرانیش را قطع کرده ....

خلاصه دوری خورده اند این آقایان و خانم ها که آمده اند به یاری ایران بیمار و فهمیده اند جریان، ضیافتی بیش نیست برای استفاده ابزاری از آنها!

و جالب دختر آقای سین بود که تا فهمید جریان چیست اشک تو چشمهاش جمع شد و با فارسی دست و پا شکسته گفت «ما بعد از انتخابات واسه مردم تظاهرات کردیم ...یعنی الان فکر می کنند ما به فکرآنها نیستیم ؟آمده ایم مهمانی اح।مدی ن.ژاد؟!


پی نوشت:من که از هر طرف فکر میکنم نباید دعوت را می پذیرفتند....هدف وسیله رو توجیه نمیکنه.


۱۳۸۹ مرداد ۱۱, دوشنبه


اگه هواشناس بودم می تونستم بفهمم این سرمای عجیب و غریبی که تهران رو گرفته،

اون هم وسط مرداد، ناشی از سیل پاکستانه

یا اراده الهی در کم کردن روی مومنینی که با قاطعیت تمام اعلام کرده بودند که به علت گرما ماه رمضون امسال محاله روزه بگیرند؟!!!


دل نوشت:

ما بدهکایم

به کسانی که صمیمانه از ما پرسیدند

معذرت می خواهم چندم مرداد است

و نگفتیم

چونکه مرداد...

حسینه،

پناهی....