۱۳۸۸ اسفند ۲۳, یکشنبه

1- دیروز یکی از دوستان که یک خانم وکیل است ماشینش رو قرض داده بود به دوستش، بعد دوستش را گرفته بودند و ماشین را خوابانده بودند ، اگه گفتنید به چه جرمی؟

ـ بد حجابی!

خانم وکیل هم زد به این در و اون در و یک آقای جاافتاده توی سیستم را پیدا کرد که یک کاری کن امروز ماشین من دربیاد و آقاهه هم پذیرفته بود اما به یک شرط، اگه گفتید به چه شرطی؟

که خانم بدحجاب را هم با خودش ببره تا اون آقاهه ببیندش، اگه گفتید با خانمه چکار داشت؟

هیچی باهاش مصاحبه کرده بود آخه دارند نیرو جمع می کنند با حقوق و مزایای مکفی برای اط لا عات!

فکر کنم یا کفگیرخورده ته دیگ یا داره سرمیره!

2- شایان کوچولو دیروز تقویم دیجیتال رومیزی نقره ای رنگی را که اندازه کف دست خودش بود برده بود مدرسه، بعد با بچه ها روشنش کرده بودند و گذاشته بودند روی میز و هرچی نگاه کرده بودند از 19 جلوتر نرفته بود، فکر کرده بودند خرابه و با هروسیله ممکن درش را باز کرده بودند تا تعمیرش کنند! بهش گفتم «عزیزم عدد تقویم مثل ساعت جلو نمیره که! تو باید تا شب موقع خواب صبر می کردی بعد میشد20»...یک جورایی کارشون شبیه جنبش سبزه...با عجله تمام از راه رسیده اند و میخواهند سکولاریزم رو توی عجیب جایی مثل ایران برقرار کنند وبعد هم بنشینند کنار!

3-

پس کجاست؟
چند بار
خرت و پرت‌های کیف باد کرده را
زیر و رو کنم. . .

قیصر امین‌پور


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر