۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۳, پنجشنبه

بچه های ما

بچه های آنها

بچه های صلح...


نیاسر

ایتالیا


هر جنایتی از آدمی ساخته است!

باورکنید!

داروی جاودانگی را کشف خواهد کرد!

می گوییدنه؟

این خط،

این نشان....

حسین پناهی

دوست نوشت:

بیمار خنده های توام

بیشتر بخند...





۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۱, سه‌شنبه


بترسید ،بترسید

ما دیگه

با هم نیستیم...

شاید فقط از روی جو و نه درد، چند روز با هم شدیم...و حالا راه داشته باشه درسته همدیگر را می خورم ،با پیرهن و تومبان...

هر کجا که باشیم...

با سواد و بی سواد، دانشگاه و زایشگاه هم ندارد...

از راننده هایمان بگیر تا به اصطلاح سیاستمداران و مبارزانمان...

در حد حرف همه به اندازه لامپ مهتابی روشنیم و در سخن راندن استاد...اما به عمل که می رسیم...

بارزترینش هم روزنامه نگاران و وبلاگ نویسانمان هستند...و همه آنها که بعد از انتخابات فعال شده اند...کافی است یک دور روی نت بزنید...ادعا ها طبق طبق ...یک دسته شده اند نماد بی طرفی و اخلاق رسانه ای تهوع آور مثل نیک آهنگ و سفیری که به نظر من هنوز توی جو آزادی اروپا و 4تا کتاب فلسفه اند که برای ما نسخه چنین بی طرفی را می پیچند...یک عده مثل جناب علیرضا رضایی استعدادشان در آفتابه است با تعریف نبوی و نیک آهنگ واسه خودش شده طنز نویس ولی 60 درصد نوشته هایش هزل و هجو است و انگا رنمی فهمد که مخاطبش ماییم...دسته دیگر هم شده اند منتقد و از کل تاریخ و سیستم ایران دهه شصت نشخوار می کنند و اعدام های شصت و هفت...

اما واقعیت این است میرح سین نمی خواست رهبر باشد، می خواست یکی از میلیون ها معترض مثل ما باشد، شاید توانایی ش را در خودش نمی دید...

اما ما رهبر می خواستیم، هر جا که نیامد وسط گوشش را گرفتیم و کشیدیمش وسط پیرمرد را...

فراخوان نداد مجبورش کردیم، پیام نداد زورش کردیم، بیانیه نداد وادارش کردیم...

حالا این بیانیه آخری اگرچه سرد به نظر می رسد، اما نشان از فهمیدگی خودش و مشاورانش دارد...ما به اصل اعدام اعتراض داریم....در این شکی نیست...ولی همه می دانیم در مقدمه فصل خرداد، چه ترسی به جان حکومت افتاده که چنین دوباره بی پروا و بی حیا شده...میر حسین هم همین را نوشته...

اما بزرگترین مشکل این است که کل دادگاه های ایران را بگردی به سختتی می توانی یک دادگاه عادل و صالح پیدا کنی...اشکال به شکل محاکمه است ...ما که واقعا نمی دانیم این افراد (غیر دو نفری که وکیلشان پرونده را توضیح داد)چقدر مجرم بوده اند...پس نمی توانیم بگوییم اعدام چند نفر بی گناه ...همان طور که نمی توانیم بگوییم اعئام چند نفر گناه کار(هرچند من فکر می کنم فرزاد به خاطر اینکه بیش از حد رسانه ای شد قربانی شد،بلاخره وقتی می خواهند بترسانندمان باید کسی را اعدام کنند که شناخته شده است...) واقعیت این است که نظام فیلمنامه را می نویسد و بعد می گردد در جامعه و بخصوص زندان ،بازیگر پیدا می کند،پس چرا داد برداشته ایم که این چه بیانیه ای است؟

حالا که جنبش بر لبه تیغ و مجازی پیش می رود و در واقعیت ،در محاق فرو رفته ...چه انتظاری داریم که میرح سین همین وسط بیاید و نامه و سند از گذشته ها رو کند؟

بلاخره ما چه می خواهیم؟پیش رفتن جنبش یا سرکوب همیشگی آن؟اصلا انگار دغدغه هایمان خلط شده است....

من هم دلم می خواست میرح سین به کرد بودن اعدامی ها اشاره می کرد، اما چه می توان کرد؟ شرایط حساس است، باید صبر کرد...همان طور که خودش در دیدار با ملی مذهبی ها (که اتفاق بسیار مهمی بود و نشان از تغییرنخست وزیر امام داشت)گفت که الان بحث ما شکل حکومت ومسائلی مثل این نیست بلکه پیشبردن جنبش و خواسته هایمان است.

من میگم الان وقت شفاف سازی هایی که شما دنبالش هستید نیست...بهتره تا زمان خودش در این چاله گذاشته باشه یا حداقل کم کم برداشته بشه وگرنه بوش همه رو خفه می کنه...




شعر نوشت:

قار

قار

قار

فلامینگوهای بی شمار

بر ساحل شور فلسفه....

حسین پناهی



۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۸, شنبه


توی کافه سر یک میز نشسته بود و مشق می نوشت...دخترک به غایت زیبایی بود،مادرش هم!

مادرش میز کناری با آقایی سیگار ها دود می کرد و دقیقه ها نوشته های ورقه ای را بررسی می کرد تا امضاش کنه...گفتم حتما مامور فروش یک شرکته یا داره خونه ش رو می فروشه یایه مترجمه یا نویسنده ست و آقاهه ناشر...آخه آدم برای تن فروشی که قرارداد نمی بنده!

قُرنوشت:میگم این به اصطلاح اپوزیسیون مقیم آمریکا! یا به قول سیاوش قمیشی «ازاون دسته ایرانی های مقیم خارجی که عقلشون توقرِکمرشونه»! عجب مصیبتی هستند ها!وقتی باید ساکت باشند هی از ما حمایت می کنند تا بچه هامون راحت انگ جاسوسی و وابستگی بخورند اونوقت وقتی م حمود می ره آمریکا خیل یراحت به علت هوای بارونی نیویورک می تمرگند توی خونه هاشون و نمیرن جلوی سازمان ملل تا تنی چند از مزدوران نظام از مح مود به خوبی استقبال کنند...

شعرنوشت

پس این فرشتگان پیر شده

جز جاسوسی ما

چه کار بد دیگری مشغولند

که فریاد ما به گوش کسی نمی‌رسد.

شمس لنگرودی


۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۷, جمعه

هرکسی یه روزی به دنیا میاد و منم دقیقا در این روز ،به مسخرگی همه روزهای دیگه، به دنیا آمدم!

ووقتی به دنیا اومدم نه چیزی به دنیا اضافه شد و نه چیزی از دنیا کم...به قول شایان کوچولو حسود «حالا انگار یه فرشته خانم ! به دنیا اومده اینقدر مهم شده»!

پی نوشت:امروز عجیب بود ، کسایی برای تبریک بهم زنگ زدند که فقط نقشی از خاطره شده بودند...مثلا دوست 15سال پیش...شاید در اثر انتخابات و بعدش یادشون اومده که منم یه روزی وجود داشتم!

اما مینا که زنگ زد ،داشتم عین بچه ها زار می زدم...آخه دالایی لاما(قناریم)درست در روز تولدم گذاشت در رفت...واقعا...داشتم واسش آب می گذاشتم که فرار کرد،مینا گفت «ناراحت نباش ...به این فکر کن که اون الان آزاده....تو که طعم اسارت رو کشیدی...»

وقتی پرکشید رفت، من عین اسکل ها داشتم نگاش می کردم...

می شد بیام اینجا با افتخاری افراطی و نخ نما بگم من بلاخره اون پرنده رو آزاد کردم...اما من این کار رو نکردم ...اون یه پرنده اصیل بود ...خودش خودش رو آزاد کرد.

امروز تولد اون بود نه یک روز مسخره یعنی تولد من!


خبر نوشت:دیدید برادران کشور دوست و برادر ،افغانستان، کاری که ما نتوستیم رو واسمون کردند؟عکس آقا رو آتیش زدند و پرچم مرگ بر محمود بلند کردند...با اینکه خیلی جای تاسف داره !!اما خوب آدم خوشش میاد!...مهیار میگه«کسی که به ما ن...ده بود،کلاغ ورپریده بود!»

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۲, یکشنبه

توی فیلم Nine که انصافاً فیلم قشنگی است.(ببخشید چون تخصص فیلم ندارم مجبورم از تعبیرقشنگ استفاده کنم.) یک جایی وقتی زنه می بینه که اون جمله ای که همیشه خدا فکر می کرده شوهرش فقط و فقط به اون گفته، که جزء باارزش ترین خاطراتشه، به یک زن دیگه هم گفت و شاید به خیلی زن های دیگه هم گفته ...فروریخت...این اوج شکست یک زنه...

زن ها این رو می دونند، این رو گفتم که مردهایی که احتمالا اینجا رو می خونند هم بدونند.

اما جمله: وقتی که شوهرش به عنوان کارگردان فیلم موهای یک زنی که اومده بود تست بده را باز کرد تابریزه روی شونه هاش گفت:

- ممنون

-برای چی؟

-برای اینکه اینقدر زیبایی!


پی نوشت:گاهی وقت ها آدم هوس میکنه به شکل شادی صدر برعلیه مردها مقاله بنویسه !مردهای ایرانی هم با جواب هاشون چقدر قشنگ نشون دادند که حرف های شادی بی ربطه!!


دوست نوشت:

که هرگز بدین،کی شکّیم به دوست؟

سعدی

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۱, شنبه


خاله پوری یک روز قبل از عید، در اقدامی ارزشمند،جفت بلبل هاش رو آزاد کرد...و حالا دقیقاچهل و یک روز است که بلبل ها سر ساعت 11می آیند پشت پنجره اش، به شیشه نوک می زنند و بعد پرمی کشند و می روند....

یعنی برای قدردانی؟

شایان کوچولو درگوشم می گوید «میم !قناریت رو آزادش کن بره....» این بهترین راه برای بازی با احساسات من است، بهش میگم «عزیزم برای بعضی پرنده ها، آزادی مرگه...نمی تونند از خودشون مراقبت کنند(خودم رو توجیه می کنم یا این بچه را؟)...با ناراحتی تمام می گوید «یعنی الان فنچ های من هم که آزادشون کردم مردند؟»

یعنی حتی اون هم فنچ هاشو آزاد کرده...


پی نوشت:روزنامه وطن امروز امروز تیتر زده بود« ابهت را به زندان‌ها باز می‌گردانیم ».




عکس بندرانزلی،فروردین89