توی کافه سر یک میز نشسته بود و مشق می نوشت...دخترک به غایت زیبایی بود،مادرش هم!
مادرش میز کناری با آقایی سیگار ها دود می کرد و دقیقه ها نوشته های ورقه ای را بررسی می کرد تا امضاش کنه...گفتم حتما مامور فروش یک شرکته یا داره خونه ش رو می فروشه یایه مترجمه یا نویسنده ست و آقاهه ناشر...آخه آدم برای تن فروشی که قرارداد نمی بنده!
قُرنوشت:میگم این به اصطلاح اپوزیسیون مقیم آمریکا! یا به قول سیاوش قمیشی «ازاون دسته ایرانی های مقیم خارجی که عقلشون توقرِکمرشونه»! عجب مصیبتی هستند ها!وقتی باید ساکت باشند هی از ما حمایت می کنند تا بچه هامون راحت انگ جاسوسی و وابستگی بخورند اونوقت وقتی م حمود می ره آمریکا خیل یراحت به علت هوای بارونی نیویورک می تمرگند توی خونه هاشون و نمیرن جلوی سازمان ملل تا تنی چند از مزدوران نظام از مح مود به خوبی استقبال کنند...
شعرنوشت
پس این فرشتگان پیر شده
جز جاسوسی ما
چه کار بد دیگری مشغولند
که فریاد ما به گوش کسی نمیرسد.
شمس لنگرودی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر