۱۳۸۹ شهریور ۲۸, یکشنبه

من میم یک عقده ای!

چیه عقده ای ندیدید؟من عقده ایم!

من لجم گرفت وقتی هماهنگ صدای نوحه شون هوا رفت و تلویزیون بی موقع اذون پخش کرد و تصویر آقا...

و از این بالا ازپنجره که نگاه می کنم، توپ و فشفشه در می کنند چهار طرف شهر....

من از این عید گرفتنشون، شاد شدنشون، دست زدنشون، بازیهاشون، حالم بهم می خوره...

شادی رو از ما دزدیدنند، یه جا کردند توی حلق امت مسلمان و خلق حزب الله خودشون...

می دونی چیه از بچگی توی اسلام نماز عید فطر را از همه بیشتر دوست داشتم ، ریتمش رو ، قنوتای زیادشو...هماهنگیشو ...فقط همین یکی توی اسلامه که همه با هم واسه شادی جمع میشن، ولی چه فایده؟اینم سر بقیه چیزها مال خودشونه...وقتی اصرار دارند با کشورهای دیگه جشنش نگیرند...

وقتی عرعرهای مداح ها، موزیک شادیشون میشه...مدحایی که بزرگترین افتخارشون پرت کردن دانشجوها از بامه...وقتی مسجدهای حکومت محل تجمعشونه ...وقتی پیشنمازش ...

وقی زن را از شوهر و فرزند را از مادر جدا می کنند،می برند می کشند، شکنجه می کنند و بر شکرانه بی خبری و بی تفاوتی مردم مملکتم فطریه می دهند ...

وقتی همه چیزمون رو گرفتند و روی جسد امید و رویاهامون پایکوبی می کنند به شادباش خر کردن ده تا پانزده میلیون نفر همراه شون...


طفلی به نام شادی ، دیری ست گمشده ست

با چشمهای روشن ِ براق

با گیسویی بلند به بالای آرزو

هرکس از او نشانی دارد

ما را کند خبر

این هم نشان ما:

یک سو خلیج فارس

سوی دگر خزر

محمدرضا شفيعي كدكني


پی نوشت:اونی که گفت حکومت ایران تبدیل شده به یک مارکسیسم مبتذل و نقطه آغازش هم تقلب توی انتخابات بود اشتباه کرده...حکومت ایران تبدیل شده به یک کمونیسم مبتذل، این شادی فرمایشی شان یک نشانه...

توبه نامه...

وقتى‌ که‌ درد‌ها

‌از حسادت‌ ‌ها‌ى‌ حقير برنمى‌گذردو پرسش‌ ‌ها ‌همه‌ درمحور روده‌‌ها ‌است‌...

‌آر‌ى‌، مرگ‌ ‌انتظار‌ى‌ خوف‌ ‌انگيز ‌است

‌‌انتظار‌ى‌ که‌ بى‌رحمانه‌ به‌ طول‌ مى‌‌انجامد.

مسخى‌ ‌است‌ دردناک‌

که‌ مسيح‌ ر‌ا شمشير به‌ کف‌ مى‌گذ‌ارد

در کوچه‌‌ها‌ى‌ شايعه‌

تابه‌ دفا‌ع‌ ‌از ‌عصمت‌ مادر خويش‌ برخيزد...

آخرین باری که حالم به این بدی بود 3سال پیش توی راهروهای دانشکده فیزیک بود، وقتی با دکترخوشنویسان حرف زده بودم و حالم از هرچی استاده، هرچی دانشگاهه، هرچی همایش نانوئه، هرچی نمره و هرچی زندگیه و بیشتر از همه حالم از خودم بهم می خورد...

حالا دیشب وقتی با یکی از زیباترین دخترایی که می شناسمم حرف زدم، حالم از خودم بهم خورد... از خودم متنفر شدم برای کاری که نکردم و سکوتی که کردم...

حالم از فراموشی خودم بهم خورد برای اینکه نشسته بودم و نگاه کرده بودم تا بلایی که چند سال قبلش سرخودم اومده بود سر یک دختر دیگه بیاد، یعنی به ناحق اسیر تهمت بشه...

ناحق کلمه ای بود که اون دختر بسیار وسط حرفاش بکار برد و هربار پشتم لرزید، می دانستم چی میگه، درک می کردم، پس چراوقت وقتش یادم رفته بود؟

وقتی گفت «یک سال تمام گریه کردم و زجرکشیدم... چیزی که من می خواستم این بود که پشتم بایستند و بزنند تو دهن کسایی که بهم تهمت بستند...»

مگه چند سال قبل ترش من هم همین را نمی خواستم؟ همون موقعی که وبلاگ قبلیم رو حذف کردم و اولین پست وبلاگ مستعارم رو نوشتم و آرزوم این بود که پدر حقوقدان تحصیل کرده فهمیده قوی م پشتم بیاسته و بزنه تو دهن همه حراف ها و بگه «غلط کردید این حرفها رو می زنید ...»نه اینکه به مواخذه خودم بنشینه و دادگه خانگی تشکیل بده...

مگه همون موقع خودم از بی کسی، از بار تهمت، بسط نشین کلیسای سر ویلا نشده بودم؟

گفت «می خواستم حرف منِ فامیل را باور کنید، نه هفت پشت غریبه را ...می خواستم به من اعتماد کنید، نه به یک روانی...»

و من با تمام وجود می فهمیدم چی می خواسته و با هر بار کلمه – ناحق- گفتنش پشتم می لرزید، مگه من نمی دونستم حسادت یعنی چه و مردم با یه دختر زیبا چیکار می کنند به ناحق؟و تازه اون توی یک محیط کوچیک بود و بسته... پس چرا به موقعش نفهمیدم و خودم رو دادم به موج پیش داوری ها و قضاوت ها و نامردی ها ؟

دیشب اگه وسط یک مجلس عروسی و هلهله بقیه نبودیم من و اون دختر فکر کنم زار می زدیم، که هربار که دهنش رو باز می کرد اول بغضش رو فرو می داد و هربار توچشمهای عجیبش زل می زدم اشکام رو ته چشمم فرو می دادم...

می خواستم توجیه ش کنم که لیاقت تو رو همینی که همه این حرفها رو شنید و گفت غلط کردید پشت سرکسی که من عاشقشم حرف می زنید و باهات ازدواج کرد رو داشت، نه اونی که به بادی دود شد و نا پدید ...

لبخندتلخی زد و گفت «اینا همش حرفه! توچه می دونی دوست داشتن یعنی چه؟»

وما چه می دانستیم ؟ مای مغرور از دماغ فیل افتاده، مای با اصالت، که فکر می کنیم دوست داشتن وعشق های دنیا فقط مختص ماست و بقیه دنیا فاجرند و فاحشه...

گفتم «نفرینش نکن!» گفت« دعاش می کنم، اما دعایی که از هزاران نفرین بتر بسوزوندش...»

درد من، کشته شمشیر بلا ، می داند

سوز من ، سوخته داغ جفا، می داند

مَسکنم ،ساکن صحرای بلا می داند

همه کس حال من بی سر و پا می داند...

عاشقی همچو منت نیست، خدا می داند

هستم آزرده و بسیار ستم می بینم

خرده بر حرف درشتِ منِ آزرده مگیر

حرف آزرده، درشتانه بود

خرده مگیر...

از سرکوی تو با دیده تر ، خواهم رفت

چهره آلوده به خوناب جگر ،خواهم رفت

تا نظر می کنی، از پیش نظر خواهم رفت

گر نرفتم ز درت شام، سحر خواهم رفت

نه که این بار، چو هر بار دگر خواهم رفت

نیست باز آمدنم باز، اگر خواهم رفت...


تا دیر نشده تاتر ماکوندو در خانه هنرمندان(پارک ایرانشهر) را از دست ندهید.

ماکوندو از اون تاترهایی است که وقتی تمام میشه و برمی گردی خونه، احساس می کنی چیزی را با خودت به خونه می بری...

پسرعطرفروش!

من می خواهم شاد باشم، اما چطور؟

وقتی که جوان رعنای متشخصی توی خلوت ظهر، جلومون رو می گیره و با هزار خجالت و لکنت و جابجا گویی، برای فروش چندسی سی عطر ، یک ربع حرف می زنه و ما می دونیم که التماس میکنه...

و ما از شرم به جای همه کسایی که مسئولند آب می شویم، دوتا شیشه می خریم و در سکوت رد می شیم...

و حالا هربار با بو کردن بازوی خوشبوی دیفونه، یاد اون بعد از ظهر لعنتی، یاد کیف رو دوشی که به جای کتاب پر از عطر بود... یاد ناامیدی همه کسایی که با هزار آرزو و امید داشتند مهندس می شدند، لیسانس می گرفتند و الان فیلم فروش شدند و بازار یاب جزء...

کوه یخم من، که رو آب

شدم شناور

داغ حوادث میکنه

آبم سراسر...

نه جنگل سبز

نه باغ گل ها

نه کوه سنگی

نه دشت و صحرا

همیشه اینجا کولاک و باده

نه کلبه پیداست

نه ته جاده

واقعیت اینه که

بهارو اینجا

کسی ندیده...

پی نوشت:جناب جنتی که به تازگی حضرت عزرائیل رو هم جواب فرمودند و روزنامه ها صبح شب سراب خوشحالی ما تیتر زدند که حضرت آقا با شنیدن خبر شایعه مرگشون لبخند زدند! دیروز توی خطبه ها گفت که مردم ایران دوره بسیار سخت ریاضت در پیش دارند! و از خدا خواست کمکشون کنه. ..واقعیت اینه که

بهارو اینجا

کسی ندیده...

«متنی که دنیارا تکان داد.»

«متنی که دنیارا تکان داد.»

سخنرانی دکتر محمود احمدی نژاد در مقر سازمان ملل البته خطاب به ملت ایران:

عالیجنابان، ملت سبز ایران! بازماندگان خلف کورش کبیر از هر دین و آیین و قشر و قومی...ملت سبز ایران...

من محمود احمدی نژاد عضوی کوچک و سبز از تکثر عظیم ایرانی، اعلام می دارم که با اعتقاد به اینکه هدف وسیله را توجیه می کند از زمانی که وارد وادی سیاست شدم با وروود به دستگاه بورکراتیک و عریض و طویل و فاسد آقای هاشمی رفسنجانی و پس از آن دخول در بیت، متوجه عمق بی برنامگی، ناپختگی و فساد در حاکمیت گردیدم.

لذا با تو جه به حساسیت موضوع و با تدبیر و تدبر و در خفا اقدام به مهندسی دقیق اوضاع نموده و به عنوان عضو و نماینده ای کمترین از ملت عزیز ایران سعی در نفوذ و جلب اعتماد حاکمیت نموده تا در زمان مناسب به یاری شما مبارزان راه آزدی این کار دشوار را به سرانجام رسانده و سکان کشتی اداره ایران بزرگ را به صاحبان اصلی آن یعنی شما شهروندان ایرانی تحویل نمایم.

اکنون بنده با کوله باری از تجربه، اسناد، مدارک و پاسخ به تمامی سوالاتی که سالهاست شما عزیزان بارها از خود پرسیده اید در مقابل شما قرار گرفته ام...

من آمده ام که بگویم در لایه های بالای قدرت در ایران چه می گذرد؟ سالها پیش بهشتی، بختیار و قاسملو چرا و به دست چه کسی کشته شدند؟اتفاقات سال 67 چگونه رخ داد؟چرا منتظری برکنار شد؟ فروهرها را چه کسی مثله کرد؟ استخوان های دانشجویان زیر چکمه چه کسانی خرد شد؟ چرا حجاریان ترور شد ؟چه کسانی از تحریم ها نفع می برند؟این همه معتاد در ایران چه می کنند؟مهندسی انتخابات در ایران چگونه است؟ چگونه با اطلاع کامل مقام رهبری سالها رای ها جابجا می گردید و این دارایی ارزشمند شما به یغما می رفت؟بزرگترین سند آن خود من! به عنوان شاهد زنده پیروز انتخابات که 4ملیون بیشتر رای نداشتم!

در تمام این مدت بنده سعی کرده ام تابوهایی که وجود داشته را از میان بردارم و یک تنه راه سبزی را که حاکمیت با سرکوب به بن بست کشانید را به پیش ببرم ، ولی اکنون در نیمه راه، به این نتیجه رسیده ام که وقت مسیر را تنها رفتن نیست...

من محمود احمدی نژاد به عنوان عضو کوچکی از بیشماران جنبش سبز اعلام می کنم که اکنون زمان بهم پیوستن برای ریشه کندن این بساط ظلم و جور می باشد و من با تمام قوا و امکانات و اطلاعات در خدمت شما می باشم...و در پایان لازم می دانم که از تمام کسانی که در این یک سال گذشته آزار دیده اند، تحقیرها شده اند و داغدارگردیده اند، طلب بخشش نمایم، چرا که برای رسیدن به چنین هدف والایی یعنی سرنگونی نظام جور چاره ای جز این نبود!


۱۳۸۹ شهریور ۲۱, یکشنبه


تابناک:...به عنوان مثال یکی از نمایندگان عضو فراکسیون انقلاب اسلامی برای اینکه اوج نفرتش از شجریان را به رخ بکشد به خبرنگار صدا وسیما گفت: صدای یک چوب خشک از صدای شجریان بهتر است!

یکی دیگر از نمایندگان عضو این فراکسیون هم دراین باره گفت: من حالم از شنیدن ربنای این... به هم می خورد واقعا جای تاسف بود که ما سر سفره افطار مجبور بودیم صدای ربنای کسی را بشنویم که... و حالت مشمئز کننده ای به من دست می دهد وقتی صدای او را می شنوم.(بخش های نامناسب این اظهارات نقطه چین شده اند.)

تصویر ایران در جهان برادر عربی، در ادامه مطلب

يافتن دوست خردمند مثل يك فنجان قهوه؛ محرك است: خواب خوش را برآشفته مي‌سازد.


حداکثرمجذوب!

ملتی که باحذف صدای شجریان ازصدا و سیمای امت اسلامی ایران،ربناش رو زنگ گوشی های موبایلشون کردند

با کی سرآشتی دارند؟

اصلا کی گفته جذب حداکثری یعنی آشتی؟

یکی بزنه مالتو بدزده، لباس مادرتو بدره، برادر و خواهرتو بکشه، به دوستت تجاوزکنه، همکارتو زندانی کنه...بعد بیاد بهت بگه خودفرخته فریب خورده برگرد به آغوش من!! این یعنی جذب حداکثری...


شعرنوشت:

شعرم نمیاد.


who knows

who cares

پاکستان تنهاست...




در ادامه مطلب از آن داستان های عجیب است که هی می خوانی و می خواهی که باور نککنی...نامه ح م زه کر.می به مقام رهبری

زلزله که اومد...


زلزله که اومد داشتم درس گفتارهای فلسفه دکتر ط با طبایی رو برای دایی رایت می کردم و دایی هم یک پایش اون طرف در بود یکی ش این طرف، مردد بین انتخاب توی کوچه رفتن یا منتظر سی دی فلسفه یک روشنفکر غیر دینی بودن!

زلزله که اومد پدر روی تختش در حال خواندن کتاب «ایران بین دو انقلاب» فکر کرده بود یکی داره تختش رو تکون میده! و مامان فکر کرده بود سرگیجه گرفته و مهیار در حال محاسبه ساخت یک اتاق زلزله توی ساختمان بود و مانی به من نگاه کرده بود ببینه منم تکون می خورم یا نه؟!

و من اصلا نفهمیدم زمین لرزید، اصلا نترسیدم، با خودم فکر کردم این دفعه انگار می تونم خدا رو اگه واقعا چنین قصدی داشته باشه! به خاطر تموم کارهام و عقاید داشته و نداشته م توجیه کنم!

درباره عقل باهاش حرف بزنم و اینکه ذهن لجبازم هیچ جوره زیر بار چیزهایی که با عقل(نه عقل من، حداقل خرد جمعی ) نمیره...

زلزله که اومد نترسیدم، اما منم مثل آرایه دوست ندارم اینطوری بمیرم ، گو اینکه انتخاب نوع مرگ جز حقوق ما محسوب نمیشه، حالا هرچقدر همه بگن انسان آزاد است!

زلزله که اومد مانی نگران آینده جنبش سبز بود، ایضا مادر گرامی...و من با خودم فکر کردم علاوه بر سرکوب و تحریم ، زلزله می شود سومین عامل عدم توفیق جنبش !

ومن داشتم سایت ژئوفیزیک رو پیدا می کردم ، دایی از دم در گفت «بزنید تلویزیون ایران حالا صدیقی رو میارند علل زلزله را توضیح بده!» (همون می می لرزه)

زلزله که اومد مامان گفت «بی خیال! بریم بخوابیم !یا می میریم یا زنده می مونیم» و شایان که روی زمین به پشت دراز کشیده بود و داشت سعی می کرد یادش بیاد که «ی آخ»« را چطوری می نویسند تا بنویسد «قدرت پسرانه !» داد کشید «اِ!!خاله ! پس من این وسط چی؟ من بچه م!»

و بعد ها طلبکارانه از من پرسید «مگه تو نگفتی زمین مامان همه آدمهاست!؟»


دوست نوشت:

خورشید جاودانه می درخشد در مدار خویش

مائیم که پا جای پای یکدیگر می نهیم

و غروب می کنیم هر پسین...


لینک: ما کلا این رو کم داشتیم.

هم غزه، هم لبنان...چون جانم فدای ایران! (

اگه غزه و لبنان و حتی ونزوئلا نبود تا الان امریکا و متحدان محترمش صدباره به ما حمله کرده بودند...اگه ما حوزه امنیت ملیمون رو اینقدر کنار گوش این کشورها تعریف نکرده بودیم...این کار دولت و حکومت الان نیست یک کار هوشمندانه از خیلی قبل تر بوده...

وگرنه کسانی که دلشون واسه ملت خودشون نمیسوزه، واسه ملت فلسطیت هیچ جاشون نمی سوزه!

به محض اینکه حوزه امنیتیشون تغییر کنه اسراییل میشه دوست و برادر و مظلوم...




من میخوام برم

دور

دور

دوردست....

من می دونم سنگسار بده، اما انصافا نمی دونم سکینه اشتیانی کیه؟ چیکار کرده؟ چرا گرفتندش؟ گناه کاره یا بیگناه؟اصلا گناه یعنی چی؟به کسی چه که اون می خواسته با یه مرد دیگه هم باشه....

اما ازش خوشم نمیاد!

چون اینو می دونم بی گناه تر از زیدآبادی و عبدالله مومنی که نیست هیچ، این وسط باعث شد که اونها در اعتصاب غذاشون تا حد مرگ برن و هیچ کس هیج جای دنیا به روی مبارکش نیاره و همه کمپین بزنند واسه سکینه ...

حتی جناب پاپ هم دلش به درد بیاد و اظهارتالم کنه و برزیل کشور کارناول ها هم بگه بیاد کشور ما جا زیاد هست...

البته جوابش خیلی واضحه!

سکینه متهم جنسیه ...واسه همه ملموسه ...همه اسیر این یکی ویژگی افرینش انسان هستند...می بینند کاریه که هر آن خودشون ممکنه مرتکب بشن، از پاپ گرفته تا همسرسارکوزی تا رییس جمهور برزیل تا اون آدمی که ینگه دنیا جلوسفارت ایران عکس سکینه رو دستش می گیره...

اما عبداله مومنی چی ؟فعال سیاسی...زیدآبادی چی؟روزنامه نگار...اون دانشجوی گمنام مظلوم توی انفرادی چی؟

خوب خودشون خواستند دندشون نرم!...چرا ما دچار این مصیبتا نمی شیم؟ چون ویژگی آفرینشمون نیست ! چون دغدغه مون نیست چون بشینیم زندگیمون رو بکنیم حالشو ببیریم حالا یه روزنامه نگار گوشه زندان های ایران مرد که مرد! چرا ما خودمون را بده کنیم؟

می خواستند مثه میلیون ها ایرانی دیگه نفهمند، ننویسند، نسوزند...فعلا بریم کمپینمون رو واسه سکینه بزنیم دور هم باشیم...

همینه که با لغو حکم سنگسار سکینه هنوز هم اعتراض ها ادامه داره ...چون جاذبه جنسی داره...

جمهوری اسلامی هم که با همین سکینه یه جهان رو سر کار گذاشته و سرگرم کرده و داره هر بلایی می خواد سر زندانی های سیاسی می یاره...

ندا هم همینطور، توی اون بازه خاص وکه اسه جهانیان مهم شد و دلشون رو سوزوند چون جاذبه جنسی داشت... و ترانه هم ، پس چرا هیچ کس به روی خودش نمیاره که زن های سیاه آفریقا توسط نظامی هاشون قبیله قبیله تجاوز میشن اما هیچی به هیچی..

پیشنهاد نوشت:آقای حکومت من جای شما بودم و توی این دیلما قرار گرفته بودم ، خانم آشتیانی رو فراری می دادم به برزیل! اینطوری نه کوتاه اومده بودم ، حکمم رو لغو کرده بودم که صدای مردم مومن و غیور در بیاد نه به حرف امت و دولت کفار گوش داده بودم!

پی نوشت:

هوررررررررررررررراااااااااااا!

این فقط محض شایعه سکته جنتی بود ،اگر مرد بقیه هورا رو جشن می گیریم!!

چیه عقده ای ندیدید؟من عقده ایم!

من لجم گرفت وقتی هماهنگ صدای نوحه شون هوا رفت و تلویزیون بی موقع اذون پخش کرد و تصویر آقا...

و از این بالا ازپنجره که نگاه می کنم، توپ و فشفشه در می کنند چهار طرف شهر....

من از این عید گرفتنشون، شاد شدنشون، دست زدنشون، بازیهاشون، حالم بهم می خوره...

شادی رو از ما دزدیدنند، یه جا کردند توی حلق امت مسلمان و خلق حزب الله خودشون...

می دونی چیه از بچگی توی اسلام نماز عید فطر را از همه بیشتر دوست داشتم ، ریتمش رو ، قنوتای زیادشو...هماهنگیشو ...فقط همین یکی توی اسلامه که همه با هم واسه شادی جمع میشن، ولی چه فایده؟اینم سر بقیه چیزها مال خودشونه...وقتی اصرار دارند با کشورهای دیگه جشنش نگیرند...

وقتی عرعرهای مداح ها، موزیک شادیشون میشه...مدحایی که بزرگترین افتخارشون پرت کردن دانشجوها از بامه...وقتی مسجدهای حکومت محل تجمعشونه ...وقتی پیشنمازش ...

وقی زن را از شوهر و فرزند را از مادر جدا می کنند،می برند می کشند، شکنجه می کنند و بر شکرانه بی خبری و بی تفاوتی مردم مملکتم فطریه می دهند ...

وقتی همه چیزمون رو گرفتند و روی جسد امید و رویاهامون پایکوبی می کنند به شادباش خر کردن ده تا پانزده میلیون نفر همراه شون...


طفلی به نام شادی ، دیری ست گمشده ست

با چشمهای روشن ِ براق

با گیسویی بلند به بالای آرزو

هرکس از او نشانی دارد

ما را کند خبر

این هم نشان ما:

یک سو خلیج فارس

سوی دگر خزر

محمدرضا شفيعي كدكني


پی نوشت:اونی که گفت حکومت ایران تبدیل شده به یک مارکسیسم مبتذل و نقطه آغازش هم تقلب توی انتخابات بود اشتباه کرده...حکومت ایران تبدیل شده به یک کمونیسم مبتذل، این شادی فرمایشی شان یک نشانه...

۱۳۸۹ شهریور ۱۷, چهارشنبه

ماه نفس گیر و کمرشکنی بود این ماه رمضان...ماه بی حس و بی حوصله، ماه بی هیچ نوستالژی...

خیلی ماه بدی بود، چه خوب که داره میره ...چه خوب که به این زودی ها نمیاد...ماه اعصاب خوردی، ماه زورگویی، تو سری خوری، پنهان کاری؛ nدروغ، ریاکاری، علافی و بیکاری...

ماهی که راننده تاکسی و اتوبوس وکارمند و کارگر له له می زد از گرما، روزه نبودند و مجبور بود به تظاهر...

راستی چی شد که اون حس معنوی از ایران رخت بربست؟ فقط خونه ما و بیست تا خونه آشنای دیگه ای که می شناسم اینطوری بود؟ تهران اینطوری بود یا همه جا؟...

انگار آخرین نشانه ش هم صدای ربنای شجریان بود که با قطعش برای همیشه تموم شد...

شاید بچه تر که بودیم با جهنم و بهشت خودمونو گول می زدیم و حالا که دیگه از پس خودمون بر نمیایم که همه چیز تموم شده...

اما خدا را شکر تموم شد و هیچکی ما رو افطاری دعوت نکرد، از اون افطاری های میلیونی که کوفتت میشه با فکر اینکه داری مال حروم کسایی رو می خوری که خیر سر نه نه و بابای حروم خورشون افطاری می دند تا گناهاشون رو بخرند...

امروز هر کی را دیدم نفسی به راحتی می کشید و می گفت خدا رو شکر که این ماه لعنتی! تموم شد...فکر کنم روزه خواران خیلی خوشحال تر از روزه دارانند به خاطر عید! راستی چرا اینطوری شد؟

فعلا که از شعر ورای خطیبان و واعظان راحت شدیم تا ببینیم بهانه بعدیشون چیه؟

امروز سرتاسر اتوبان همت رو پوستر زده بودند عکس آقا! و زیرش نوشته بودند همه با هم به نماز می رویم!! منظورشون از همه، خلق حزب اله بعلاوه هاشمی و سد حسنه ...می ترسم بیاد تو خطبه ها برای صدمین بار بگه «انتخابات تمام شده است!»

اونایی که ینگه دنیا در نوستالژی ماه رمضون های قدیم ایران یا اعتقادات پابرجاشون هرروز رو روزه گرفتند، کاش واسه عید فطر از این پوسترا بی نصیب نبودند تا ببینند چطور آدم از هر چی دین و مذهبه بالا میاره و قتی دین یه ابزار ایدئولوژیک و تو سر زدن بقیه میشه...

به هر حال اگه مثه ما درگیر سنت و مدرنیته اید، روزه نبودید اما فطریه میدید (یعنی بخشی که به خودتون ربط داره و شخصیه رو خودتون حل کردید و لی بخش اجتماعی و انسانیش رو قبول دارید) این فطریه هاتونو بدید به پاکستانی های بدبخت دربدر، البته به هلال احمر نه دزد اعظم ، کمیته امداد...

بگیر فطره ام اما مخور برادر جان

که من در این رمضان

قوت غالبم

غم بود...

مهدی اخوان ثالث