کلا من از کار باز زنان بیزارم آن هم کار تیمی(نه به معنای منفی که درزمان بعد از انقلاب شکل گرفت ) بماند که تجربه های کار تیمی در ایران با مردان هم بیشتر وقتها با عاشق شدن و بعضا ازدواج!دو نفر از اعضای گروه از نصفه و از هم پاشیده ماند!
اما اینکه چرا زنان در خواسته های خود و رسیدن به آن در جامعه ایرانی وفق نمی شوند جدا از عوامل علمی که نظریه پردازان می گویند به نظر من چند مورد است.یکی اش اینه که «زن چشم دیدن زن را ندارد حاضرند حقشان را یک مرد بخورد اما با یک زن دیگرمساوی نباشد». به خدا!
روزی که مرد قصه زنگ زد و گفت کجایی ؟بیا میرهادی ساختمان فلان دروغ چرا تا وقتی که رسیدم فکر نمی کردم دارم میرم ستاد مرکزی میر.حسین !هنوز از شوک وارده به نتیجه انتخاباتی قبلی و تلاش بی فایده مان در نیامده بودم و به دلایلی با خودم عهد کرده بودم دم پر اصلاح طلب ها نروم ...همینه که وارد شدم و اسم و رسم اعلام کردم و رفتم طبقه چهارم مرد قصه به چند تا پیرپاتال معرفی ام کرد و گفت برو یک سر توی قسمت های مختلف بزن ببین کجا می خوای بمونی ...ما هم برای خروج از حاشیه اولین گزینه مان قسمت زنان بود بعد هم رفتیم دانشجویان و جوانان و احساس کردیم همه بچه اند و بعد سید عبدااله گفت اینجا بمان تا با هم برویم 88 و با هم هیچ جا نرفتیمL
ستاد زنان را می گفتم. آقا! وارد که شدم بر خلاف قسمت های دیگه که تا هرکسی وارد می شد 4 تا حداقل با لبخند پیشوازت می کردند دیدم که یک خانمی نشسته پشت میزی و چادری به روش چادری ها ی اصلاح طلب به سر کرده و سرمه ای به چشم کشیده و بادی به قپ قپ انداخته! انگار که بر صندلی وزارتی، ریاستی....انگار نه انگار که قرارمان هر نفر یک ستاد است ...بعد چند نفر نوچه مانند جوان و پیر به گردش نشسته!گوش دادم ببینم موضوع بحث چیست ؟چی بود؟ چقدر مانتوت خوشگله و وای چه رنگ موی با حالی و از همین گفتگوهای که تازگی حداقل توی تهران مجوز ورودت به یک جمع زنانه شده که اگه این شعر و ورها را نگی هیچ جمع زنانه و دخترانه ای تحویلت نمی گیره!
ما هم لجباز گفتیم واستیم ببینیم چی میشه ؟هیچی هی خودشون و کسایی که می امدند تو و آشنا بودند را تحویل گرفتند و هر بار هم اون خانم ها یک نگاه از اون نگاه هایی که باید دختر باشی و مدرسه دخترانه دولتی یا نمونه مردمی رفته باشی تا بدانی چیه؟! نگاه های بی دلیلی که تا فیها خالدون ادم را می سوزونه رابه ما می کرد...بعد هم که ناهار آورند و خودشون را شمردند و تعداد دادند ما که خدابیامرز سد عبدااله(که بعدها که جریان کهریزک رو لو داد و تاوانش را با مرگ پس داد به کسایی که توی ستاد بودند کاشف به عمل آمد که از نیروهای ارشد اطلاعاته)داشت غذا پخش می کرد یه نگاهی کرد و گفت خانم میم و چشم و ابرویی اومدکه بیا بیرون و ما هم رفتیم گفت ناهار گرفتی؟ گفتم من واسه ناهار نیامدم اینجا به نظر میاد اینجا کسی با من کاری نداره !و ول کردم آمدم خانه. اما فرداش دوباره رفتم و اینبار رفتم و در قسمت ایثارگران مشغول شدم یک چیزی اونجا بود که آدم را قلقلک میداد و دامنگیر می کرد. انگار که رفتی قسمت تبلیغات جنگ!همه چیز جدی گرفته می شد همه چیز مرتب بود.سلسله مراب نداشت . کوچک ترین عملی با قسمت های دیگه حتی ستاد آقا کروبی هماهمنگ میشد و اینطوری از همه ستادها خبر داشتی.آاونجا حتی اون مرد میانسال مظلومی که راه می رفت و عکس خ.امنه .ای را پرینت می کرد می زد به در و دریوارو هم دلم رو به درد می آورد بماند که پشت سرش سد عبدالله با فحش عکس ها را می کند و می گفت که هرچی می کشیم از دست این فلانی می کشیم! خلاصه همه چیز اونجا بوی اخلاص می داد و منم که کشته این بوی نوستالژیک.
ای بابا همه اینها را گفتم که بگم من یک روز نتونستم توی قسمت زنان بند بشم از بس که فخر فروشی بود و ادعای توخالی و نگاه از بالا و خشکی و نایکرنگی ...اصلا این نگاه را توی ایران زنانی که یک ذره به جایی رسیده اند دارند میگید نه بروید استاد دانشگاه های زن را ببینید،بروید یک زن مدیر را
از نزدیک ببینید.. اصلا لبخندها ی زورکی خانم رهنورد را ببینید یا همسر آقا کروبی ...
وقتی هم که وارد زندگی زنای عام میشی که اینها اصلا دنبال برابری نیستند، دنبال شوورشونن، فوقش دنبال شوور یکی دیگه!بیچاره فعال های حقوق زنان که سالها ست از ایران آواره ند به خاطر احیای حقوق کسایی که به قول دیفونه هنوز به همسرشون میگن آقامون!
خالی خمم فتاده ز صــافی مــــی
خواهی به شعر نابـت مهـــمان کــــنم؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر