جمعه ظهر رفتم زیرپل گیشا دنبال پرنده، آزمون دکترا بود، چون دیر کرد مجبور شدم برم داخل دانشگاه تربیت مدرس،حس خوبی نبود....راهروهای قدیمی و کوچیک علامه را به این همه چمن کاری ترجیح می دادم، از همه بدتر وقتی بود که رسیده دم دانشکده ای که بچه های نانو و فیزیک آزمون رو داده بودند و چند تا چند می اومدند بیرون...بوی این جو، حالمو بهم می زد، بوی بدبختی،5سال از جوونیم،بوی تحقیر، بوی نگاه های کج و کوله استادهای فیزیک که شاخ غول رو شکسته بودند ...بوی یاخته های بسیط و تکانه و ذرات کوانتومی و نانو تویوب و حفره سیاه و ...جو سنگین بود ،حالم رو بد کرد، اومدم عقب تر و نفس عمیقی کشیدم ...با تمام وجود به خودم بالیدم که ولش کردم و دارم رشته ای رو می خونم که اینقدر توی جوامع کاربرد داره که مک لوهان و مارکوزه و هابرماس و پیکارد وچامسکی و تانکارد و خانیکی ومهدیزاده و شکر خواه و محسنیان راد و حتی پروفسورطباباطبایی و محمد قوچانی داره ...اگرچه پدر بزرگوار دیگه نتونست مثه بقیه بچه هاش جایی سرشو بالا بگیره و بگه دخترش چیکارس...که حتی آخرین مدرک تحصیلیمو با پسوند همون فیزیک قبلی گفت:)
پی نوشت1:
قیافه های اینهایی که می اومدند بیرون باحال بود! آخه آزمون به این مهمی سوال هاش از 10 صفحه (دقیقا 10 صفحه) از جزوه های یکی از استادها ی همون تربیت مدرس اومده بود و 5-6نفری که اون جزوه رو داشتند تو دلشون عروسی بود و بقیه شوکه...و این اتفاقی که توی دانشگاه های ایران به وفور می افته ...یعنی بی انصافی محض.
پی نوشت2:
این همه مشتری دکترا؟تازه نصفشون هم که رفتن امریکا و کانادا...فک کنم از سال دیگه کلاسای دکترا پشت نیمکت برگزار بشه و واسه اینکه هرکسی وقت حرف زدن پیداکنه باید دست بلند کنه و بگه آقااجازه!!!
اینم قشنگ ترین چیزی که توی تربیت مدرس دیدم:

همیشه اینجا
کولاک و باده،
نه کلبه پیداست،
نه خط جاده....
بهار و اینجا کسی ندیده ؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر