خسته و گیج و منگ اندر احوالات تز و مقاله و درگیر کار...تایپ می کردم که ناگهان یه دست کوچولویی خورد روی دستم و یه صدایی گفت «میم » سرم رو بلند کردم ،شایان بود ،رفته بود این بشقاب به اصطلاح میوه رو برای اینکه خستگی من رو در کند، آورده بود ،هویج نشسته و سیب پوست نگرفته که بوسیله چاقی بزرگ گوشت خردکنی مامانش ترتیبش رو داده بود اما من رو شرمنده محبتش کرد.
من وقت کم دارم واسه بوسیدن تو...
-
یک شبهایی هم مثل امشب تمام تنم عطش است برای نزدیک بودن به تو. حرف زدن با
تو. خندیدن با هم. یک شبهایی مثل امشب توی پوست خودم جا نمیشوم و وجب به وجب
ترک م...
۱ هفته قبل
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر