کتاب «رسانه ها و بازنمایی» را باز می کنم تا ورق بزنم، ماسه های کنار دریا از زیر صفحاتش می ریزد بیرون،گوشه صفحه اول کتاب نوشته ام
دستانت پیر
پیر دستانت
پیر یعنی خسته.
5/1/89 بندرانزلی
دلم می گیرد ...گاهی لبهایم له له می زند برای بوسه بر دستانش که جلوی چشمانم پیر شده است...اما پاسبان نگاهش چنان دور شو و کور شو می کند که فقط می نشینم به تماشا...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر