۱۳۸۹ تیر ۲۴, پنجشنبه

پایکوبی برای جنگ


تاکانکت شدم رقص و پایکوبی یه وبلاگ نویسی مشهور از احتمال بالای حمله به ایران رو می بینم که به حکوت آخوندها پایان میده !و ایران به دست جوون های ایرانی می افته !

دلم می گیره، دلم می خواد جلوم بود بهش می گفتم «عوضی ! تومیدونی جنگ چیه؟»

جنگ برای من 8سال اول زندگیم به تعداد انگشت های دست، پدر را دیدن بود...پدری که توی ذهنم غولی بودکه لباس جنگی پوشیده و کلت حمل می کنه...جنگ برای من دوسال زندگی توی خطرناک ترین نقاط ایران، نزدیک جبهه بود، جنگ برای من مادری بود که شبها باید مسلح می خوابید و همسایه هایی که هرروز خبر سربریده شدن یکی شان توسط نیروهای کومله می آمد...جنگ برای من سالها بعدش بود که هربار یکی از نزدیک ترین دوستانمان در اثرجراحات شیمیایی درتنهایی فوت می کردو جنگ برای من، خیل دوستان یتیم و بی پدر بود که نام فرزند شهید یدک می کشیدند و هیچ یک از مردم فهیم ایران!بی کسیشان را نمی فهمید و در چشم مردمی که جنگ را درپناهگاه ها گذرانده بودند ، این کودکان غریب فقط واحد سهیمه دانشگاه و پول بنیاد شهید بودند...

جنگ برای من همان پناهگاه ها بود .جنگ برای من زندگی در سنندج،آتش گرفتن پالایشگاه اصفهان، بی خوابی های شبانه و بدن رنجور و آسیب دیده پدر است...جنگ برای من کارکردن شبانه روزی مادر برای سیرکردن ما و خوشگذرانی خانواده های دیگرفامیل بود...

جنگ برای من دخترکرد همکلاسی بود که همیشه با نفرت بهم زل می زد...

جنگ برای من تمام درگیری های فکری بعدش بود...

جنگ برای من اسباب بازی هایی بود که به جای عروسک، پوکه فشنگ بودند...

ومگربرای چندنفرمان جنگ این نبود؟

کاش اون وبلاگ نویس جلویم بود که جزء معدود کسانی می شد که فحشش می دادم ...

توی کانادا نشسته خیال حمله به ایران و آزادی !!!درسر می پروراند و ای عجب که خودش هم بلوچ است و نمی داند عدم وجود یک حکومت مقتدر در ایران یعنی جنگ هفتاد و دو ملت ...یعنی صدبرابر بدتر از عراق...

دردش این است اگر برایشان کامنتی درمذمت جنگ بگذرایم قیافه ای روشنفکرانه به خودشان می گیرند و اووف و پیفی کرده ، سبزالهی خطابمان می کنند...

به اصلاح طلب می گویند اسهال طلب و خود از همین نزدیکی!! واشنگتن و ونکوور و پاریس هرروز یاداوری می کنند که اپوزیسیونند که اگر روزی ورق برگشت و قرار به قسط کردن دوباره قدرت شد، بهشان سهمی برسد...

نه آقاجان اگرماسبزیم واگر ما درایران هزینه می دهیم ، می خواهیم با همین شیخ کروبی و با همین میرحسین نقاشِ دست بسته و بی حال، کج دارو مریز پیش رویم تا بلاخره به اصلاحات(نه اصلاح طلبان)به آزادی به برابری به امنیت فکری نیم بند برسیم،می دانی چرا نیم بند؟چون خودجامعه هم هنوز ظرفیت تمام بندش را ندارد...

ما اگر اهل خشونت بودیم همان روز همه، توی خیابون سکوت نمی کردیم...

جنگ که دیگرآخرخشونت است...

آن کشورهای مطلوب تو هم بوی گوشت به دماغشان خورده و آخرین بار جنگ دوم اشغالمان کرده بودند انگار دوباره حوصله شان سررفته...

بگذار یک چیزراروشن کنم، چنین جنگی یعنی ناامنی مطلق در ایران، یعنی کیف و حظ وافر در کشورهای دوست وبرادر!!! عربی ...انها خوب می دانند که تنها متحد استراتژیک ایران در منطقه از هرنظرفقط وفقط اسراییل است...پس باید برطبل دشمنی بی معنی بینشان کوفت ...آنها می واهند دو دشمن خودشان رابه جان هم بیاندازند تا خود برای همیشه آسوده بمانند...

امیدوارم این مشایی دیوانه حسرتش را به دلشان بگذارد.

همه اینها را نوشتم که بگویم من از جنگ متنفرم من از جنگ می ترسم ...

پی نوشت:دو تا فیلم دیدم مزید بر علت این ناراحتی شد،میم مثل مادر (برای کسانی که یادشان رفته جنگ چی بود؟)و فیلم HEART LOCKER(مترجم افغانی بی بی سی، دامنه درد ترجمه اش کرده بود) این فیلم هم کاملا واضح نشان می دهد که اگر آمریکا و متحدانش به جایی حمله کنند به عراق یا به ما، تهش اونی که وحشیه... اونی که جنگ طلبه، اونی که بمب میزاره ماییم، چون مال خاورمیانه ایم، چون مسلمونیم، چون جهان سومیم ، چون عقب مانده ایم و اونی که لباس سوپرمن می پوشه بچه خودش رو ول میکنه و میاد که بچه های ما رو نجات بده سرباز امریکاییه...

هیچ کس ما رو باورنداره و هیچ کس احترامی برای ما درجهان قائل نیست...این یک واقعیته و بهتر آن است که خود برخیزیم.


دوست نوشت:

خوبِ من

روزهای خوب کجاست

من گلویم گرفته از فریاد...


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر