۱۳۸۹ تیر ۲۴, پنجشنبه

وتوشهرفردا هستی

باهزاران پنجره باز

با هزاران دودکش خوشبخت

وآزادی درزیزمجسمه ها درمیادین مرکزی می ایستد

ویکی یکی نام های قهرمانانش را می خواند.

یائیس ریتسوس


پی نوشت:

اما الان

آزادی شهر از حصارش پیداست

از کینه ی چوبه های دارش پیداست...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر