وتوشهرفردا هستی
باهزاران پنجره باز
با هزاران دودکش خوشبخت
وآزادی درزیزمجسمه ها درمیادین مرکزی می ایستد
ویکی یکی نام های قهرمانانش را می خواند.
یائیس ریتسوس
پی نوشت:
اما الان
آزادی شهر از حصارش پیداست
از کینه ی چوبه های دارش پیداست...
ورنه کو برگزیده ای که شاعرتر از این تشنه خلاص، از قاف و غین این همه قدغن بگذرد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر